داستانهای لهوف
گریه شدید پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم .....
امّ الفضل میگوید: روزی به محضر رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم آمدم، حسین علیه السّلام در آغوشم بود، او را بر دامن رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم نهادم، در این میان که پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم او را میبوسید، او ادرار کرد، قطرهای از ادرارش به لباس رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم رسید، من (از روی ناراحتی) حسین علیه السّلام را وشگون گرفتم گریه کرد، رسول خدا صلی اللَّه علیه و آله و سلم در حال خشم به من فرمود:
مهلا یا امّ الفضل! فهذا ثوبی یغسل، و قد اوجعت ابنی
، ای امّ الفضل! آرام باش، این لباس من قابل شستشو است، تو پسرم را
غمنامه کربلا، ص: 41
آزردی! (1) برخاستم و رفتم آب آوردم تا لباس پیامبر صلی اللَّه علیه و آله و سلم را بشویم، وقتی به محضرش رسیدم دیدم گریه میکند، گفتم: «ای رسول خدا! چرا گریه میکنی؟» فرمود: «جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که امّتم این پسرم را میکشند، خداوند شفاعت مرا در روز قیامت به آنها نایل نکند.»